• نامه ها
  • به عبدالله بن عباس
مترجم : سید علی نقی فیض الاسلام

به عبدالله بن عباس

«945»

(35) (و من كتاب له ( عليه  السلام  )) إلى عبد الله ابن العباس بعد مقتل محمد ابن أبي بكر بمصر أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مِصْرَ قَدِ افْتُتِحَتْ وَ مُحَمَّدُ ابْنُ أَبِي بَكْرٍ (رَحِمَهُ اللَّهُ) قَدِ اسْتُشْهِدَ فَعِنْدَ اللَّهِ نَحْتَسِبُهُ وَلَداً نَاصِحاً وَ عَامِلًا كَادِحاً وَ سَيْفاً قَاطِعاً وَ رُكْناً دَافِعاً وَ قَدْ كُنْتُ حَثَثْتُ النَّاسَ عَلَى لِحَاقِهِ وَ أَمَرْتُهُمْ بِغِيَاثِهِ قَبْلَ الْوَقْعَةِ وَ دَعَوْتُهُمْ سِرّاً وَ جَهْراً وَ عَوْداً  

«946»

وَ بَدْءاً فَمِنْهُمُ الْآتِي كَارِهاً وَ مِنْهُمُ الْمُعْتَلُّ كَاذِباً وَ مِنْهُمُ الْقَاعِدُ خَاذِلًا أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ يَجْعَلَ لِي مِنْهُمْ فَرَجاً عَاجِلًا فَوَاللَّهِ لَوْ لَا طَمَعِي عِنْدَ لِقَائِي عَدُوِّي فِي الشَّهَادَةِ وَ تَوْطِينِي نَفْسِي عَلَى الْمَنِيَّةِ لَأَحْبَبْتُ أَنْ لَا أَبْقَى مَعَ هَؤُلَاءِ يَوْماً وَاحِداً وَ لَا أَلْتَقِيَ بِهِمْ أَبَداً .


ص946

 از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است بعبد اللّه ابن عبّاس (كه از جانب آن بزرگوار حكمفرماى بصره بود) بعد از كشته شدن محمّد ابن ابى بكر در مصر (نوشته و او را از شهادت محمّد و تسلّط عمرو ابن عاص و لشگر معاويه بر مصر آگاه مى سازد): 1-  پس از ستايش خدا و درود بر حضرت مصطفى، مصر را فتح كردند (لشگر معاويه آنرا گرفتند) و محمّد ابن ابى بكر كه خدايش بيامرزد شهيد شد، از خدا مزد و پاداش او را مى خواهيم كه براى ما فرزندى خير انديش و مهربان، و كار گردانى رنج كشيده، و شمشيرى برنده، و ستونى جلوگيرنده بود (محمّد ربيب يعنى پسر زن امام عليه السّلام بود، چون مادرش اسماء دختر عميس خثعميّه است، و او خواهر ميمونه زوجه پيغمبر و خواهر لبابه ما در فضل و عبد اللّه زوجه عبّاس ابن عبد المطّلب مى باشد، و از زنان هجرت كننده به حبشه بود، در آن هنگام زوجه جعفر ابن ابى طالب بود كه در حبشه محمّد و عبد اللّه و عون پسران جعفر را زائيد، و به همراهى جعفر به مدينه بازگشت، و پس از شهادت جعفر در جنگ مؤته ابو بكر اسماء را به همسرى خويش برگزيد و محمّد از او پيدا شد، پس از وفات ابو بكر امير المؤمنين عليه السّلام او را گرفت و يحيى ابن علىّ از او است، خلاصه چون محمّد را امام عليه السّلام تربيت نموده بود او را فرزند مى خواند، چنانكه در شرح سخن شصت و هفتم گذشت) 2-  و من مردم را به رفتن سوى او ترغيب نموده بر مى انگيختم، و بيارى او پيش از كشته شدنش امر مى نمودم، و ايشان را پنهان و آشكار (براى كمك باو) مى خواندم، و نه يك بار بلكه دوباره دعوت خود را از سر گرفته باز آنرا آغاز مى كردم، پس بعضى از آنان با نگرانى و بى ميلى مى آمدند، و برخى به دروغ بهانه مى آوردند، و گروهى نشسته بى اعتنا بودند. 3-  از خدا مى خواهم كه مرا از ايشان بزودى نجات داده رها سازد  

 ص947

كه بخدا سوگند اگر نمى بود آرزوى من به شهادت (كشته شدن در راه خدا) هنگام ملاقات با دشمنم، و دل به مرگ نمى نهادم هر آينه نمى خواستم يك روز با اينان بمانم، و نه هرگز با آنها روبرو شوم (زيرا با چنين مردمى فيروزى بر دشمن ممكن نيست، پس ناچار با آنها زندگانى مي كنم تا اگر فيروزى نيافته شهادت و كشته شدن در راه خدا را دريابم).